حرفای زنونه
امروز بعد از این مدت طولانی تر از طولانی اومدم با یه شعر در مورد دختر فراریا که بد جوری ذهن منو به خودشون مشغول کردن!!!!!! این شعر از زبون مامان این دختره س.
بی حرف ،شعر و شروع کنم که طولانی هم هست:
گیس بریده بازم فراری شدی
اسیر دست بی قراری شدی
دوباره میکشی منو به هر جا
به خونه غریبه،دوست و آشنا
یه پای من تو بخش بستری ها
یه پای من توی کلونتری ها
عجب زمونه ای شده خدایی
جز جیگر زده بگو کجایی؟
هی میگی بن بسته تموم راها
روی سرت ریخته همه بلاها
میگی قدیمیه تفکراتون
میکشه آدمو چون و چراتون
بابات که از دست تو دق کرد و مرد
ول بودنت آبروی اونو برد
منم بکش راحت شم از دست تو
جون به لبم گوشه بن بست تو
شبا خونه این پسر و اون پسر
یا تو خیابونا پلاس تا سحر....
اون قدیما حجب و حیایی داشتیم
زندگیای با صفایی داشتیم
سی دی و ماهواره نبود صفا بود
عایشه و هنده تو قصه ها بود
اما حالا عایشه ها زیادن
همش تو خط ماتیک و مدادن
تو جنبه سست و بی اراده هستن
الهه فیس و افاده هستن
می خوان تناشون مث مانکن بشه
سینه هاشون سفت مث آهن بشه
خیلی هاشون عاشق دوست پسر
خیلی هاشون پا ماهواره تا سحر!
یکی میخواد آزاد آزاد باشه
از سر تا پا یکسره فریاد باشه
خودش رو هی میره جوون میکنه
............اپیلاسیون میکنه!!
فر و مش و میزامپلی میکنه
لپاشو میره گل گلی میکنه
بعضی هاشون تو خط قرص اکسن
-بلا به دور- بعضی تو فکر سکسن....
(بازم چن بیت سانسور!)....
دوره آخر الزمونه خدا
پارتی اومد به جای مولودیا
پارتی که نه میدون گاو بازیه
مستی و رقاصی و لاو بازیه
سیگاریای عاشق توهم
تو دست و پای هم همش میشن گم
ناخنای لاک زده و سیگارا
واسه کلاس گذاشتنه این کارا
شبام تا صبح هی چتو کامپیوتر
حرف درست حسابی که نه ،زر زر
تو ذهنشون دینداری بدبختیه
نماز و روزه کارای سختیه
فکر میکنن نماز خونا املن
اونایی که روزه میگیرن خلن
ما هم جوون بودیم ولی نه اینجور
اینقده از خدای مهربون دور
زیر گذر با چادر گل گلی
می خریدیم بستنی و بلبلی
جشن می گرفتیم تو حیاط خونه
یه حوض آب،یه مجلس زنونه
چارقدای رنگ و وارنگ و قشنگ
پیرهنای گل گلی و رنگارنگ
قلیون شاه عباسی زر خانم
شاهنامه خوندنای کوثر خانم
تنگ غروب از سر کار به خونه
میومدن محرما دونه دونه
خان دایی و آقا بزرگ و داداش
بابا که هی چایی می ریختم براش
جوونای محله مرد غیرت
مرد یه عمر زندگی با محبت
نامه و چشمک و قرار نداشتیم
آدم بودیم قصد فرار نداشتیم
تو چشم دختر پسرا حیا بود
سلام علیکمون چه با حیا بود
پختن آش رسته واسه نذری
آشناییهامون با یه کاسه نذری
در خونه همسایه با یه سینی
چن روز بعد مهمونی،شب نسینی
عاشقیای ما مث یه آدم
قرار مدار ریش سفیدا با هم
بله برون و عقد و نامزد شدن
مشغول کار رفت و اومد شدن (؟!!!)
![]()
ما هم جوون بودیم ولی نه اینجور
اینقده از خدای مهربون دور
حالا شما موهاتونو فر میدین
تو خیابون با همدیگه قر میدین
تا ماشین مدل بالایی بیاد
واسه سوار شدن شما رو بخواد
شلوار لی با پاچه های پاره
واسه یه مشت دختر پاچه پاره
دنبالشون ده تا پسر ناز نازو
میگن یه لب به ما میدی آی هلو!!!
دختری که خودش تنش می خاره
بوق نزده تو ماکسیما سواره
صندل سرخ و کیف سنگ قبری
عینک دودی تو هوای ابری!
آدامسای بادکنکی،خط لب
ول بودن از صبح تا به آخر شب
قهقهه شونه به شونه با هم
گفتن حرفای زنونه با هم
من نمی گم که ضد خنده باشید
فقط یه کم خدا رو بنده باشید
نمی دونم شاید که عیب از ماهاس
شاید هم از ما و هم از شماهاس
خودت رو سوژه واسه مردم نکن
یک کمی فکر کن خودتو گم نکن
اصل تو این نیست به خدا دخترم
می میری توی این هوا دخترم
ازتون ممنونم که حوصله به خرج دادین
این شعر رو واسه ی دفاع از دخترای سرزنده و در عین حال پاک ایرانی اینجا آوردم
امیدوارم یه روزی همه بفهمن که دختر پاک هم زیاد توی این جامعه هست
یا علی مدد.
کاش غصه تموم می شد کاش گریه نمی کردم